صب ساعتای پنج بود که بیدار شدم، دیشب اولین شبی بود که بعد از ورود امیر به زندگیم بدون فکر خوابیدم دست دانیال درد نکنه تونست برای یه روز هم که شده افکارم رو پاک کنه

بلند شدم و پرده رو کنار زدم پنجرۀ اتاقم رو به دریا بود. من همیشه دریا رو به جنگل ترجیح میدم دریا صاف و بی ریاست هیچ دغل و دروغی توش نیست، رفتم تو بالکن هوا انقدری سرد بود که حتی یه دقیقه هم نمیشد اونجا موند
یهو چشمم خورد به دانیال لب دریا آتیش روشن کرده بود و کنار دریا وایساده بود سنگ مینداخت.

پالتومو پوشیدم و از ویلا زدم بیرون، دریا پشت ویلا بود.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها