عطر وانیل



چشامو باز کردم هنوز تو همون اتاقم با همون سقف با همون دیوارا با همون کمد دیواری، روی همون تخت و باز باید یه روزی رو شروع کنم که هیچ فرقی با روزای گذشته نداره، حتی یه تلنگر کوچیک هم واسه من کافیه

.: سِودا عزیزم لنگه ظهره

ادامه مطلب


یکی داشت صدام می کرد، چشامو باز کردم، سورن بود: دختر پاشو ساعت پنجه باید بریم پاساژ.
این بارم رویا نبود، همش آرزو میکنم ای کاش امیری وجود نداشت

بلند شدم و گفتم: اصلا نمیدونم چجوری خوابم برد

ــ عجله کن

ــ باشه الان حاضر میشم

ادامه مطلب


انقدر استرس داشتم که ترسیدم یچی بگم همه چی خراب شه

مامان: چرا جواب نمیدی؟ دانیال! عمه تو بگو

دانیال بعد کمی مکث گفت: راستش عمه دوستم تماس گرفت گفت دم دره من اومدم برم پیشش دیدم سودا خانم از پله ها افتاده.

مامان نزاشت ادامه بده: وای خدا مرگم بده ببینمت

ادامه مطلب


.: سودا، همونجا وایسا

صداش خیلی خیلی بلند بود به طوری که تمام استخونام قفل شد. ادامه داد: این کارو نکن

بدون اینکه برگردم و نگاش کنم گفتم: تو چی میدونی دانیال؟

ــ نمیدونم چون بهم مربوط نیست ولی واسم مهمه که جونتو نجات بدم

صدای قدماش رو میشنیدم که توی اون سکوت ، صدای قدماش بیشتر میشد، داشت آروم بهم نزدیک میشد تا من متوجه نشم

ــ دانیال جلو نیا

ــ چرا میخوای خودتو بندازی

ادامه مطلب


قدش خیلی بلند بود، ولی خب در عین حال خوشتیپ، سورن رفت جلو و بغلش کرد، بعد ازینکه کلی این عقده های چند سالشو خالی کرد، اومد بیرون گذاشت منم این دانیالو ببینم، رفتم جلو و سلام کردم.
دانیال: تو باید سودا باشی درسته؟

ــ اوهوم

ــ یادمه قبلا خیلی اذیتت میکردم

ادامه مطلب


صب ساعتای پنج بود که بیدار شدم، دیشب اولین شبی بود که بعد از ورود امیر به زندگیم بدون فکر خوابیدم دست دانیال درد نکنه تونست برای یه روز هم که شده افکارم رو پاک کنه

بلند شدم و پرده رو کنار زدم پنجرۀ اتاقم رو به دریا بود. من همیشه دریا رو به جنگل ترجیح میدم دریا صاف و بی ریاست هیچ دغل و دروغی توش نیست، رفتم تو بالکن هوا انقدری سرد بود که حتی یه دقیقه هم نمیشد اونجا موند
یهو چشمم خورد به دانیال لب دریا آتیش روشن کرده بود و کنار دریا وایساده بود سنگ مینداخت.

پالتومو پوشیدم و از ویلا زدم بیرون، دریا پشت ویلا بود.

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها